کد مطلب:154097 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

فاطمه دختر امام حسین و مرد شامی
مردم شام اسرای اهل بیت پیغمبر را از خوارج بحساب می آوردند و یا اسرای رومی فكر می كردند لذا مردی از اهل شام در مجلس یزید فاطمه دختر امام حسین (ع) را دید و از یزید خواست كه این دختر را به او ببخشد.

دختر ابی عبدالله (ع) از سخن مرد شامی لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان او تمت و استخدم «یتیم شدم كم نبود حالا باید كنیزی كنم».

زینب دختر علی (ع) به مرد شامی پرخاش كرد و فرمود: دعوی دروغ كردی و پست تر از آنی كه چنین خواهشی كنی كه نه برای تو و نه برای امیرت جایز نیست یزید از گفتار زینب به خشم آمد و گفت: ادعای دروغ می كنی اگر بخواهم می توانم زینب فرمود: چنین نیست خدا چنین اختیاری به تو نداده است مگر آنكه از دین ما خارج شوی و به دین دیگری درآئی.

یزید سخت خشمگین شد و گفت: این چنین با من سخن می گوئی؟ پدرت و برادرت از دین خارج شدند!

زینب فرمود: به دین خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدایت شده اید اگر مسلمان باشید.


یزید گفت: دروغ می گوئی ای دشمن خدا.

زینب فرمود: تو امیری به ظلم و ستم دشنام می دهی و با قدرتت به طرفت تحمیل می كنی یزید از سخن زینب خجالت كشید و سكوت كرد.

مرد شامی دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: این دختر را به من ببخش.

یزید گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد! [1] .


[1] ارشاد ص 246 بحار ج 45 ص 136 - حياة الحسين ج 3 ص 389 طبري ج 7 ص 377 كامل ج 4 ص 86 روضة الواعظين ص 164.